کتاب الیزابت گم شده است تالیف اما هیلی ترجمه شبنم سعادت
- ناشر: آموت
- شابک کتاب: 9786006605920
- موجودی: موجود در بازار
- راهنما و شرایط خرید
230,000 تومان184,000 تومان
کتاب الیزابت گم شده است تالیف اما هیلی ترجمه شبنم سعادت
درباره کتاب
کتاب «الیزابت گُم شده است» اولین رمان اما هیلی می باشد که در سال ۲۰۱۴ موفق به دریافت جایزهی کتاب کاستا، نامزد نهایی نشنال بوک برای کتاب داستانی محبوب سال، جایزه نویسندهی نوپا و در سال ۲۰۱۵ نامزد نهایی جایزه دزموند الیوت شد.
این رمان، ماه هاست که در لیست پرفروش ترین های «ساندی تایمز»، «نیویورک تایمز» و «آمازون» قرار دارد و تا کنون به 287 زبان دنیا ترجمه شده است.
در پشت جلد کتاب آمده است:
ماود، فراموشکار است. فنجانی چای درست میکند و یادش نمیماند آن را بنوشد. به فروشگاه میرود و فراموش میکند برای چه رفته است. گاهی خانهاش ناآشنا، یا دخترش هلن برایش کاملا غریبه میشود. ماود فقط از یک چیز مطمئن است: دوستش الیزابت گم شده است. یادداشت توی جیبش به او این را میگوید. مهم نیست به او بگویند آنقدر درباره اش حرف نزند، قضیه را ول کند، ساکت شود؛ ماود ته و تویش را در خواهد آورد چون جایی در ذهن آسیب دیدهی ماود پاسخ یک معمای حل ناشدهی هفتاد ساله است. معمایی که همه فراموشش کرده اند؛ همه، غیر از ماود…
الیزابت گم شده است رمانی است که تا حدودی خواننده را با مسائلی که مبتلایان به آلزایمر با آنها درگیر هستند، آشنا میکند.
این کتاب توسط “ شبنم سعادت “ ترجمه و از سوی نشر آموت در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.
داستان کتاب
"الیزابت گُم شده است" قصهی دو مقطع از زندگی "ماود" شخصیت اصلی این کتاب است. "ماود" در گذشته خواهرش را گُم میکند و همین موضوع، زندگی آیندهی او را دستخوش تغییرات می کند.
هفتادسال از گُمشدن "سوکی" خواهر"ماود" میگذرد و اکنون شخصیت اصلی این داستان که دچار فراموشی مقطعی شده است در صدد حل معماهای گذشته برمیآید. "سوکی" گُم شده است و هفتادسال بعد از این واقعه، "ماود" به دنبال او در قالب "الیزابت" میگردد. "ماود" مطمئن است که گمشدهای دارد اما به دلیل فراموشیای که گریبانش را گرفته است، نمیتواند سرنخهای این واقعهی عجیب را بهخاطر بیاورد…
روی جلد کتاب آمده است:
چطور میشود معمایی را حل کنید، وقتی سرنخها را به خاطر نمیآورید؟
نقد کتابیار
اولش عصبانی می شی و از این همه کلاف سر در گمی که امیدی به باز کردنش نداری به ستوه میای... هیچ راه حلی وجود نداره... هیچ سرنخی نیست... اصلا هیچ داستانی وجود نداره، تنها روزمرگی های یک پیرزن تنهای فراموشکار... که عصبانیت میکنه و باعث میشه کتاب رو ببندی و تا چند روز سراغش نری و یا هر وقت که نگاهت بهش میافته آخرین سطر هایی که خوندی یادت بیاد و آه حسرت باری بکشی و روتو برگردونی!!
ولی آخر سر کنجکاوی بهت فشار میاره شدید و با تمام وجود میخوای بدونی که چه بلایی سر "سوکی" و الیزابت اومده!! واقعا فرار کرده و یا کسی بلایی سرش آورده، "فرانک" !؟ یا شایدم "داگلاس" با اون شخصیت مرموزش... کم کم ریز بین میشی و تک تک کلمات رو از زیر ذره بین رد میکنی تا تکه های پازل رو پیدا کنی.
در طول داستان بزرگترین ویژگی قدرت فوقالعاده نویسنده در تلفیق خیال و واقعیت، یا همان گذشته و حال هستش و اما با چاشنی ترس.... ترسی چند وجهی که مهمترینش خواننده است که کم کم دلهره تو وجودش پخش میشه به طوری که با بستن کتاب هم توهم آلزایمر میاد سراغش و دم دکه سودوکو میخره ولی به نظر من شگفت انگیز ترین بخش روایت: انتخاب فراموشی توسط ماود هستش ، و یا دیواری که به اجبار جلوی حقیقت کشیده تا از واقعیت فرار کنه! نمیدونم شاید منم بودم همین کارو میکردم!!! آخر داستان چیزیه که تا آخر عمرت یادت نمیره و سوالاتی که تا پایان کتاب همراه خواننده باقی می مونند یکی از بی نقص ترین ویژگی های این کتابه!
ترجمه ی زیبای خانم دکتر سعادت هم دلیل دیگری برای خواندن این کتاب زیباست.
قسمت هایی از کتاب
گاهی، وقتی مرتب کاری یا تمیزکاری می کنم، عکس هایی از جوانی ام پیدا می کنم و یکه می خورم. همه چیز سیاه و سفید است. به گمانم نوه ام فکر می کند ما خاکستری پوست بودیم، با موهای کدر، و همیشه در منظره ای سایه افتاده عکس می انداختیم. اما یادم می آید وقتی بچه بودم شهر چنان درخشان بود که تقریباً چشم را می زد. آبی ژرف آسمان را به یاد می آورم و سبز تیره ی کاج ها که آن را می شکافت، قرمز روشن خانه های آجریِ محله و فرش نارنجی برگ های سوزنی کاج زیر پایمان. این روزها گرچه مطمئنم آسمان هنوز گاه و بی گاه آبی است و بیشتر خانه ها هنوز سر جایشان هستند و برگ های سوزنی درخت ها هنوز می ریزد این روزها، انگار رنگ باخته اند. گویی توی عکسی قدیمی زندگی می کنم.
از پشت درهای شیشهای توی اتاق پذیرایی دقیق میشوم شاید یکوقت الیزابت داخل اتاق باشد. اما صندلی کنار پنجره خالی است. این همان جایی است که همیشه مینشیند، بیرون را نگاه میکند و پرندهها را تماشا میکند. صندلیای که من معمولا رویش مینشینم هل داده شده عقب و دوباره کنار دیوار است. هیچکس منتظر من نیست. نفسم را بیرون میدهم و ابری روی پنجره برجا میماند.
میگویم: «مگه من مامانت نیستم؟»
« نه، تو مامانبزرگمی. من کیتیام. کیتی، نوهات»
میایستم و صورتش را نگاه میکنم. بله، میشناسمش. البته که میشناسم. اما آنسوی سوراخ لبش واقعا میتوانست خود هلن باشد، هلن سالها قبل، با موهای فرفری بورش. فقط این یکی به دلیلی شادتر به نظر میرسد. فکر کنم دخترم باید مادر خوبی باشد. در هر صورت مادری بهتر از مادری که من برایش بودم.
چه طور می شود بویش این جا باشد، و خودش نباشد؟ چه طور می شود حسی به من می گوید در همین نزدیکی است و حس دیگری می گوید که اشتباه می کنم؟
به تلفن در آن سوی اتاق نگاه می کنم، اما انگار کیلومترها فاصله دارد، دور، آن قدر برایم دور است که هیچ وقت نمی توانم به آن برسم. به نظر می رسد این احساس بیشتر و بیشتر سراغم می آید. گمان کنم بخاطر سنم است؛ همیشه فکر می کردم پیر شدن این طوری باشد.
شما می توانید این کتاب را هم اکنون از فروشگاه کتابیار سفارش دهید.
برای مشاهده سایر کتاب های رمان و داستان اینجا کلیک کنید.
کتاب الیزابت گم شده است تالیف اما هیلی ترجمه شبنم سعادت
مشخصات کتاب | |
موضوع | داستان های انگلیسی - قرن 20م. |
ناشر | آموت |
مولف | اما هیلی |
مترجم | شبنم سعادت |
تعداد صفحات | 376 |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شومیز |
شابک | 9786006605920 |